جدول جو
جدول جو

معنی گذار کردن - جستجوی لغت در جدول جو

گذار کردن
عبور کردن، گذشتن، برای مثال هردم آنجا گذار می کردم / آب از آن چشمه سار می خوردم (جامی۱ - ۲۲۵)
تصویری از گذار کردن
تصویر گذار کردن
فرهنگ فارسی عمید
گذار کردن
(زَ جُمْ دَ)
عبور کردن. گذشتن. رد شدن:
بگفتند کای پهلو نامدار
نشاید از این جای کردن گذار.
فردوسی.
نهادند بر دشت هیزم دو کوه
جهانی نظاره شده همگروه
گذر بود چندانکه جنگی سوار
میانش بتنگی بکردی گذار.
فردوسی.
به بیرون برو نیک جایی بدار
که آنجا کند شاه یوسف گذار.
شمسی (یوسف و زلیخا).
بلی شیر اندر وی گذار کرد، اما هیچ زیان نکرد. (سندبادنامه ص 263).
دنیاکه جسر آخرتش خواند مصطفی
جای نشست نیست بباید گذار کرد.
سعدی.
خونم بریز و بر سر خاکم گذار کن
کآن رنج و سختیم همه پیش اندکی شود.
سعدی (طیبات).
ای دل به کوی عشق گذاری نمیکنی
اسباب جمع داری و کاری نمیکنی
مشکین از آن نشد دم خلقت که چون صبا
بر خاک کوی دوست گذاری نمیکنی.
حافظ.
گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین
که ازتطاول زلفت چه سوگوارانند.
حافظ.
، گذاره کردن. رد شدن. نفوذ کردن چنانکه تیر یا سوزن:
همان تیر ژوبین زهرآبدار
که بر آهنین کوه کردی گذار.
فردوسی.
سر نیزه بر سپر آمد و از سپر درگذشت و از سینۀ ترک گذار کرد. (اسکندرنامه نسخۀ نفیسی).
دگر باره چون سوزن آبدار
همی کرده مویش ز جامه گذار.
شمسی (یوسف وزلیخا).
، گذر کردن بر کسی. نزد او رفتن. او را دیدار کردن. ملاقات نمودن:
هم اینجا بمانم بر شهریار
کنم گهگهی بر برادر گذار.
شمسی (یوسف و زلیخا).
پس از مدتی کرد بر من گذار
که میدانیم گفتمش زینهار.
سعدی (بوستان).
ور ترا با خاکساری سر به صحبت برنیاید
بر سر راهت بیفتم تا کنی بر من گذاری.
سعدی (خواتیم).
- گذار کردن از چیزی، از آن برتر و فراتر رفتن:
ز گردون چنان کرد جاهش گذار
کز او نیست برتر بجز کردگار.
اسدی
لغت نامه دهخدا
گذار کردن
عبور کردن، رد شدن
تصویری از گذار کردن
تصویر گذار کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گذاره کردن
تصویر گذاره کردن
عبور کردن، گذشتن، عبور دادن، گذراندن، برای مثال ز رودهایی لشکر همی گذاره کنی / که دیو هرگز در وی نیافتی پایاب (مسعودسعد - ۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
(زَ دِ کَ دَ)
عبور کردن. رد شدن. گذشتن. گذاره کردن تیر از جوشن. عبره کردن. از یک سو فروشدن و از دیگر سو بیرون شدن:
بتی که غمزه اش از سندان کند گذاره
دلم به مژگان کرده ست پاره پاره.
دقیقی.
بیابان چگونه گذاره کنم
ابا جنگجویان چه چاره کنم.
فردوسی.
خدنگش به سندان گذاره کند
به نیرو که از جایگه برکند.
فردوسی.
اگر نیزه بر کوه روئین زنم
گذاره کند زآنکه روئین تنم.
فردوسی.
بدین درشتی و زشتی رهی که کردم یاد
گذاره کرد به توفیق خالق اکبر.
فرخی.
گذاره کرده بیابانهای بی فرجام
سپه گذاشته از آبهای بی فرناد.
فرخی.
سنان چه باید بر نیزۀ کسی که ز پیل
همی گذاره کند تیرهای بی پیکان.
فرخی.
جیحون گذاره کردی سیحون کنی گذاره
زآن سو مدار کردی زین سو کنی مداره.
منوچهری.
منفذهای باریک که طعام آنجا گذاره نتواند کرد تا آب وی را تنک نگرداند. (الابنیه فی حقایق الادویه). و همچنین می آمدند تا به جیحون گذاره کردند و به آموی آمدند و امیرک بیهقی آنجا ببود. (تاریخ بیهقی). و چون ما از آب گذاره کردیم واجب چنان کردی و بخرد نزدیک بودی که.... رسولی فرستادی و عذر خواستی. (تاریخ بیهقی). ترکمانان براثر آنجا آمده بودند و به حیلتها آب برکرد را گذاره کردم، امیر را یافتم سوی مرو رفته. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 626). اگر عیاذ باﷲ خبر مرگ من به علی تگین رسید شما جیحون گذاره نکرده باشید، شما این و لشکر آن بینید که در عمر ندیده باشید. (تاریخ بیهقی). گرگانیان بنه را با پسر منوچهر گذاره کردند از شهر ناتل و بر آن جانب لشکرگاه کرده و خیمه زده. (تاریخ بیهقی). چون بادیه گذاره کردیم و به احرام گاه رسیدیم، خضر علیه السلام به ما رسید. سلام کردیم و او سلام را جواب داد. شاد شدیم. (تذکره الاولیاء عطار). عبر الوادی، رود گذاره کرد. (یواقیت العلوم) ، عبور دادن:
ز رودهایی لشکر همی گذاره کنی
که دیو هرگز در وی نیافتی پایاب.
مسعودسعد.
، سوراخ کردن: یک چوبه تیر در کمان نهاد و بینداخت آن چهار پسر را بسفت و گذاره کرد. (اسکندرنامۀ نسخۀ سعید نفیسی)
لغت نامه دهخدا
(غَ بَ رَ کَ / کِ دَ)
عبور کردن. گذشتن
لغت نامه دهخدا
(فُ تَ مَ دَ)
برگذار کردن. به انجام رساندن
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ)
واگذار نمودن. تفویض کردن. تسلیم کردن. (ناظم الاطباء). سپردن. تحویل دادن. انتقال دادن ملکی یا مالی را به کسی: خانه را به او واگذار کردم، ترک کردن. (ناظم الاطباء). رها کردن. یله کردن. دست برداشتن از چیزی، سپردن. حواله کردن. محول کردن.
- واگذار کردن به خدا، حواله به خدا کردن. به خدا سپردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
انجام دادن. اجرا کردن، ترجیح داده شده. مرجح. (فرهنگ فارسی معین). پسندیده. (ناظم الاطباء). پسندآمده: مخصوص گردانید او را به رسمهای برگزیده. (تاریخ بیهقی ص 308). و رجوع به گزیده شود
لغت نامه دهخدا
عبور کردن گذشتن: ترکمانان بر اثر آنجا آمده بودند و بحیلتها آب بر کرد را گذاره کردم امیر را یافتم سوی مرو رفته. یا گذاره کردن تیر. گذشتن تیر از موضعی: یک چوبه تیر در کمان نهاد و بینداخت آن چهار پسر را بسفت و گذاره کرد، عبور دادن گذراندن: زرود هایی لشکر همی گذاره کنی که دیو هرگز در وی نیافتی پایاب. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگذار کردن
تصویر برگذار کردن
سپری کردن سپری ساختن، برپاداشتن منعقد ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگذار کردن
تصویر واگذار کردن
تسلیم کردن ، ترک کردن، بعهده کسی محول کردن: (اداره هر قسمت ازکشور خود رابیکی ازامرا واگذار کرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگذار کردن
تصویر برگذار کردن
((بَ. گُ. کَ دَ))
سپری کردن، به پایان بردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واگذار کردن
تصویر واگذار کردن
تسليمٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از واگذار کردن
تصویر واگذار کردن
Assign, Delegate, Devolve, Entrust
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از واگذار کردن
تصویر واگذار کردن
assigner, déléguer, confier
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از واگذار کردن
تصویر واگذار کردن
назначать , делегировать , передавать , доверить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از واگذار کردن
تصویر واگذار کردن
menugaskan, mendelegasikan, menyerahkan, mempercayakan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از واگذار کردن
تصویر واگذار کردن
atribuir, delegar, confiar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از واگذار کردن
تصویر واگذار کردن
asignar, delegar, encomendar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از واگذار کردن
تصویر واگذار کردن
تفویض کرنا , تفویض کرنا , منتقل کرنا , سپرد کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از واگذار کردن
تصویر واگذار کردن
มอบหมาย , มอบหมาย , โอน , มอบหมาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از واگذار کردن
تصویر واگذار کردن
割り当てる , 委任する , 委譲する , 任せる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از واگذار کردن
تصویر واگذار کردن
להקצות , להאציל , להעביר , להפקיד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از واگذار کردن
تصویر واگذار کردن
призначати , делегувати , передавати , довіряти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از واگذار کردن
تصویر واگذار کردن
分配 , 委托 , 移交
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از واگذار کردن
تصویر واگذار کردن
kugawa, delega, kuhamisha, kuamini
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از واگذار کردن
تصویر واگذار کردن
할당하다 , 위임하다 , 양도하다 , 맡기다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از واگذار کردن
تصویر واگذار کردن
atamak, devretmek, emanet etmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از واگذار کردن
تصویر واگذار کردن
przypisać, delegować, przekazywać, powierzyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از واگذار کردن
تصویر واگذار کردن
सौंपना , सौंपना , सौंपना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از واگذار کردن
تصویر واگذار کردن
assegnare, delegare, devolvere, affidare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از واگذار کردن
تصویر واگذار کردن
zuweisen, delegieren, devolvieren, anvertrauen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از واگذار کردن
تصویر واگذار کردن
toewijzen, delegeren, devolutioneren, toevertrouwen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از واگذار کردن
تصویر واگذار کردن
বরাদ্দ করা , প্রতিনিধি নির্ধারণ করা , হস্তান্তর করা , অর্পণ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی